افسانۀ ماندگار بهمن علاءالدین
"دا" بیو بالا سَرُم بینی جمالُم
تَش وَندِه گوشه دلُم نَمَنده حالُم
هفتم بهمن ماه مصادف است با بیست و دومین سالگرد وفات بانو حاجیه "لیمو علاءالدین".
بهمن علاءالدین همیشه از آن شامگاه زمستانی 1364 بعنوان سیاه ترین روز زندگی اش یاد می کرد و همیشه حسرت از دست دادن "دا"(مادر) را در سینه داشت.مادری که درس های زیادی به فرزندانش داد و استاد علاءالدین همیشه از "دا" بعنوان معلم یاد می کرد...
هرگز صدایی زیباتر و خوشتر از صدای مادرم نشنیدم.پِلک هایش را بست و تنش را که روی آرنج دست راستش نگه داشته بود،با همان چشمان بسته برگشت رو به سقف اتاق و بر روی دو آرنجش تکیه داد.سرش را بالاتر گرفت و انگار در برهوتی بی آب و علف گیرکرده سر به آسمان ابری،شاید چند قطره ای باران،تا تشنگی سوزنده و کشنده اش را رفع کند از لایه های سقف گچی اتاق،هیچ آسمانی صاف یا ابری پیدا نبود.دو درب بسته کیپ شدۀ چشمانش را که با کمی فشار توأم بود گشود.چین پیشانی بلندش از هم باز شد و سِیلی از اشک که داشت گونه هایش را می شست با دستمالی که کنارش بود،آب ریخته را جمع کرد،گویی که آسمان وجودش بدجوری ابری بود.خودم را زدم به کوچۀ علی چپ که ندیدم دو کاسه لیریز از عصاره وجود پر از احساس و شورش را،شاید آن لحظه روح مراد و آرزویش و تنها عشق همۀ دورانش مادرش بود،با پیالۀ آبی به دست او را از مرگی ناشی از تشنگی مفرط نجات داده بود.
...این چایی تازه دمه...مگه میشه مادرت از تو بهتر بخونه؟
کمی جابجا شد ،انگار زانوهایش از انجام وظایفش سر باز می زند یا شاید تحمل سنگینی جسمش را نداشتند یا شاید طاقت افکار و اندیشه هایش را،زیرا که مجبورند هر روز ساعت ها و ساعت ها زندانی نشستن هنگام نوشتن و آواز خواندنش باشند.
...من کی ام،کولاک می خوند،نشنیدی که...سال هاست که می خوام آوازی رو که او "زمزمه" می کرد مثل خودش بخونم،اما هرگز نتونستم و زیر لب آرام شروع می کند به خواندن شعر جدیدی که تازه سروده بود،با سازی که همراه داشت(سه تار) آهنگ رشک انگیز آواز مخملین او را همراهی کرد.استاد بی مانند آواز ایران شجریان،چه خوب در مصاحبه ای با رادیو فارسی زبان بی بی سی گفت؛بهمن علاءالدین یکی از بهترین خواننده های آواز حال حاضر ایران است.
آواز خواندنش تمام می شود،برایش کف زدیم،حیفم آمد که دست و رویش را نبوسم،همین کار را کردم.
شرمنده ام نکن آقا...
و دوباره خواندن آواز جدید دیگری که ساخته بود را شروع کرد...
بهمن علاءالدین با نام مستعار مسعود بختیاری بر سر زبان تمام بختیاری ها جاری شد.فرهنگی که می رفت در میان ناهنجاری های ویدیوهای رنگارنگ و موسیقی عامه پسند رفته رفته کمرنگ و بیرنگ شود.عزم و تلاش شجاعانۀ بهمن با زیر پا گذاشتن امیال طبیعی زندگی شخصی خود،بار دیگر با حکایت ها و افسانه های فراموش شدۀ فرهنگ بختیاری زنده شد.او با پای خود و گاه با خیال پویندۀ خود به همۀ نقاط بختیاری نشین سر زد بر گورستان هایی که درونشان هزاران فکر و اندیشه و ایده مدفون شده بود،نبش قبر کرد و در سینۀ فراخ خود جای داد و بار دیگر نوای خوش آواز بختیاری در درز،درز و سنگ،سنگ زردکوه طنین افکن شد و از آنجا به سرچشمه های کوهرنگ و دیمه و کارون تا دشت سراسر لاله های سرخ لالی سرازیر شد در اغلب مناطق بختیاری نشین خوانندگان زیادی وجود دارند که اغلب آنان از صدای خوبی سود می برند و نسبتا مورد توجه و اقبال عمومی هستند و در میان اینان هنرمندان بزرگی نیز دیده می شوند که بسیار قابل احترام و تقدیر هستند،چه آنان که نامدارند و چه آنان که بی نامند اما حکایت بهمن علاءالدین داستان دیگری است و از این جهت متمایز و دیگرگون است که گویش بختیاری را بصورت اعجاب انگیزی صحیح و بی نقص هجی می کند و واژگان فراموش شده و از میان رفته بختیاری را از نو با ابزار آوازهای زیبا و دلنشین به نسل جدید و راحت اندیش طوری پرداخت می کند که دریافت کننده با میل و رغبت فراوان قبول کرده و از همه مهمتر و جالب تر لذت شایان هم می برد.همین امر موجب شد که نوجوانان و جوانان و میانسالان و حتی بزرگسالان گاهی آوازهای علاءالدین را زیر لب تکرار می کنند.این یک اتفاق ساده نیست اسطورۀ افسانۀ فرهنگ،هنر و گویش بختیاری جای حرف بسیار دارد.
او بر خلاف اغلب خوانندگان،اشعار و آهنگ های خود را خود می سراید و می سازد و یا بهتر بگوییم او بهتر می داند که چگونه شعر و آهنگ محلی بختیاری را آن هم با گویش ناب بیاراید...
خداکرم عالی پور
هفته نامه بهار،شمارۀ11 سه شنبه 25 اسفند 1383
ناگفته نماند آن زمزمۀ معروف "دا" که استاد علاءالدین از آن صحبت کرد باعث بوجود آمدن آلبوم تاراز شد.استاد علاءالدین با استفاده از ملودی آن"زمزمه" آلبوم تاراز را ساخت و در یکی از آهنگ ها درست هم "گام" و هم "پرده"با مادرش خوانده است اما هرگز نتوانست به مانند "دا" آن "زمزمه" را بخواند...
برچسبها:
افسانه ماندگار بهمن علاءالدین