بی تاب ترین معنی
باران بودی
ما ایرانی ها عادت بدی داریم همدیگر را دورادور میشناسیم اما به هم نزدیک نمیشویم.نمیدانم دلیلش چیست اما...گویا منتظر اتفاقی هستیم مصیبت بزرگ از راه رسید و طبق عادت دیرینۀ ما ایرانی ها(و البته بختیاری ها) همه دور هم جمع شدیم...
در حاشیۀ مراسمات بزرگداشت و نکوداشت استاد بزرگ ایل بختیاری،بهمن علاءالدین،"علی بداغی" را مثل خیلی دیگر از بزرگان ایل یافتیم.طی این ۱۰ ماه زندگی غم انگیز بدون استاد علاءالدین این افتخار را داشتم همواره در کنار این بزرگان و خصوصا "علی بداغی" باشم.او هم مثل دیگر دوستان و نزدیکان سعی در بهبود وضعیت روحی خانواده داشته ولی غم از دست دادن مردی که عظمتش به اندازۀ تمام تاریخ ایلم بوده خیلی سنگین است.
باری،ایشان را چند سالی است دورادور میشناسم دانشمندی وارسته،افتاده و البته هنرمند که مشغول به تدریس جوانان این مرز و بوم در دانشگاه و آموزشگاههای مختلف در تهران است.شاعر توانایی که چندین جلد کتاب از اشعارش تا به حال به زیر چاپ رفته و از جمله آنها"دریغا!چلچراغ عشق افسرد"،"سراغ ساده ای از دل بگیریم" و...هستند.در کتاب شعر جدیدش که بزودی منتشر خواهد شد اشعاری را که در وصف بزرگ مرد ایل بختیاری استاد علاءالدین(بختیاری) سروده بود گنجانده است.مفتخر هستم قبل از منتشر شدن کتاب چند قطعه از آنها را در این وبلاگ قرار دهم.
بی تاب ترین معنی باران بودی
همواره غریب این دیاران بودی
مخمل تر از آهنگ صدایت که شنید؟
نجواگر بغض بی قراران بودی
بعضی ها
به هیچ کس تعلق ندارند و
به همه
مثل بهمن
بعضی ها
به هیچ کس
تعلق خاطر ندارند و
به همه
مثل بهمن
بعضی ها
بازتاب
بغض و
بی قراری غریب یک قوم اند
خسته از غبار قرون
مثل بهمن
بعضی ها
من و تو را
که بر سفرۀ حقیر روزمرگی
ولو شده ایم
از جا می کَنند و
پَر میدهند و
کجاها که نمی برند
مثل بهمن
بعضی ها
چند صباحی
فقط چند صباحی
برای دل تنگ دیگران و
جیب گشاد خویش
میخوانند و
نمی مانند
مثل خیلی ها
بعضی ها
یک عمر
یک عمر آزگار
برای دل پاک بی چرا مبتلای خویش
می خوانند و
می مانند
مثل بهمن
و سرانجام
این که
بعضی ها همین حالا
درست همین حالا
جسمشان از این پایین و
روحشان از آن بالا
قلندرانه
در ما می نگرند و
تسلیت می گویند
مثل بهمن
آبهمن
آه!بهمن
بغض غریبانۀ گل ها شکست
پشت سر فاجعه،پل ها شکست
ابر،از البرز به تاراز رفت
پشت همه ساز و دهل ها شکست
به پاس قطرۀ اشک و
تسلای دل انبوه به ماتم برخاستگانِ بی نام و آوازه
در فراق آن خلوت گزینِ بی هم طراز و آوازه
که ابری بود و
بر باغ احساسات ما بارید
بارید
بارید
...
تا شکوهِ شگفتِ شکوفۀ عشق
در خشک نشین چشمه سارانِ چشم های همیشه مشکوکمان
تر گشت.
و دریغا
دریغا دریغ!
مهربان بهارا که بهمن بود!
و گدای دل گرفتۀ پاییز
از در سبز و بی چفت و بست احساسش
چه دست پُر
برگشت!
"با تشکر از علی بداغی"
برچسبها: علی بداغی