امیدی در دل زنده شده بود که با ساخت فرهنگسرای بهمن علاءالدین در اهواز، نه تنها، بستر و عرصه و زمینه ای برای شناخت و مطالعه بیشتر بر آثار شادروان مسعود بختیاری فراهم گردد، بلکه جاگاهی باشد برای بالندگی و تعالی بیشتر هنرمندان و نیز خانه ای برای تعامل و تبادل فکر و اندیشه در میان بختیاری ها و دیگر مردم خوزستان و حتی ایران. کارون که آنروزها شاد و سرمست از میان اهواز می گذشت، نظاره گر هرروزه ساخت فرهنگسرایی بود که در حقیقت خانه ای بود برای هنر بومی این سرزمین و اینک بیقرار و سرگشته و «سرگرون»، «لنگار به لنگار» می رود، دلخسته از غمی سترگ بر دامان خویش و انگار غمی دارد بر دوش به سنگینی تمام غمهای تاریخ بختیاری، غمی به سنگینی تاراز و مونگشت و به سترگی کینو و زرده و منار و سبزکوه.
آری ای رامشگر دلهای بیقرار ایل، روزی که خبر تخریب فرهنگسرایت در اهواز را در آژانس خبری بختیاری خواندم، ناخودآگاه ابیاتی از کاست مالکنونت بر زبانم جاری شد: سر به صحرا بنم از بی همزبونی سخته تهنا مندنم / درده زمونه، تهنا با درده زمونه. آری این ناسازگاری های زمانه که تو همواره از آن سخن به زبان شعر و موسیقی می گفتی، اینک دردهای سترگی است بر گرده فرهنگ ایران و بر شانه های فرهنگ و تاریخ ایل بختیاری...
بقیه در ادامه مطلب
برچسبها: فرهنگسرا ی بهمن علاءالدین در اهواز, بهمن علاءالدین, محسن صیدالی
ادامه مطلب






